نگاهی به مجموعه شعر ((فراوان کلمه است))اولین مجموعه شعر آناشکرالهی

 

  این شعرها از سبک گریزان است

                                             

                             چاپ شده در نشریه دیگران شماره ی پنجم

 

 "فراوان کلمه است" اولین مجموعه شعر آنا شکرالهی است که من از خواندن اغلب اشعار این مجموعه لذت می برم. رئالیسم شی شناسانه ی این مجموعه استعاره را از درگاه این شعرها دور می کند . استعاره ای اگر هست در کلیت فضای این شعرها اتفاق می افتد آنجا که شکرالهی برای خلق فضاهای شعری خود دست به دامن اشیا و عناصر طبیعی فیزیکی و موجود می شود و اشیایی را برای بیان خود آن اشیا استخدام می کند.

(در تمام اسکله 

 این تنها تو خواهی بود 

 که در ارتفاع یک بطری پستچی می شوی

 گردنت را که به روسری بسته ای 

 برای بادبانی اش 

 و آب ها که بالا می آیند

 تا از دهانه ات سرریز کنند/ص۱۶)

 این موضوع وجه غالب تصاویر شعری این مجموعه است. خلق فضا و شناور شدن فکر و ذهن و احساس مخاطب در این فضا نوعی معنا مندی متکثر را برای این شعر ها رقم زده است . در این راستا تصاویر اغلب از عینیتی خاص به سمت ذهنیتی خاص سیر می کند

(سکه هایی در تاریکی!

تا شما به اعماق مشکوک یک قلک فکر کنید./ص۱۷)

"فراوان کلمه است" با اندیشیدن به چیزهای کوچک می خواهد دنیا را بشکافد و در آن دست ببرد . سیر عزیمت این شعرها از ورا به ماوراست.

(سیگارت را هر چه می آیی نزدیکتر

روشنتر می کنی

قوی تر می شوم

به دودی که می دهی فکر می کنم

به خودم

به ارواحی که از من دود می شوند/ص۱۸)

 

شکرالهی نمی خواهد بواسطه ی اشعارش کسی را بترساند یا هیجان زده کند . او می خواهد راحت شعر بگوید و می گوید و همین موضوع شعر او را در بعضی زمینه ها مثل فیزیک زبان ارائه ی تکنیک و تخیلات برجسته دچار سستی و تنبلی می کند. شعر او به جای تخیل از خیال استفاده می کند و این مساله از ویژگی شاعرانی مثل فروغ و احمد رضا احمدی نیز هست.به همین دلیل است که شعر آنا از آنچه که استعاره تشبیه و کنایه و به طور کلی آنچه در حوزه ی مجاز قرار دارد فاصله می گیرد . اگر به موضوعی به نام "کشف و شهود" اعتقاد داشته باشم ـ که دارم ـ باید بگویم شعر او به واسطه ی همان رئالیسم تکیه بر کشف دارد نه بر شهود. این شعرها توقف و مکثی طولانی در کشف دارند وآن حالت انفجاری که از ترکیب کشف با شهود حاصل می شود در این شعرها دیده نمی شود .

اما شاعر در مرحله ی کشف به خوبی عمل می کند . در شعر او معمولا هرچیزی در جای اصلی خود قرار دارد . وقتی می گوید :

( تنها تو توی قلب طرف چپم نیستی

طناب واصل سلول هام هم هست/ص۴۷)

قلب همان جاست که باید باشد یعنی طرف چپ سینه . اما توجه دادن شاعر به این مساله به گونه ای است که انگار ما در طرف دیگر سینه قلب دیگری نیز داریم و این نیمه ی پنهان تصاویر شاعر است که فرآیند لذت پذیری از نیمه ی حاضر را دلپذیر می کندیعنی اغلب قسمت اصلی تصاویر او در غیاب حضور دارد و نیمه ی حاضر این تصاویر نشانه ای از نیمه ی غایب است.حفظ وضعیترسانه ای زبان با بیانی علمی لازمه ی شعری از این نوع است . دیگر از گزاره های از گزاره های تو در تو و ارتباطات زنجیره ای زبان به جز چند استثنا خبری نیست . بی اعتنایی به ویژگی های خاص زبان فارسی عدم ارائه ی تکنیک و عدم توجه ویژه به مادیت و فیزیک زبان خواننده را مستقیما به پشت صحنه ی این شعرها راهنمایی می کند جایی که معنا مندی نه به شکل کلاسیک آن عرض اندام می کند هرچند ما در این مجموعه به ایستگاههای زبانی و تکنیکی معدودی می رسیم ولی شکرالهی نشان داده از عهده ی اجراهای ویژه ی خود بر می آید و ما را متلذذ می کند التذاذی ادبی . گر چه به نظر می رسد قصدی قصدی برای این اجراها در کار نبوده است . وقتی شاعر در صفحه ۵۹ میگوید(من هم بدون این که از این جا به جایی بروم)ترکیب" جابه جایی" عملکردی دوسویه ایفا می کند و جا به جایی هم در فیزیک این ترکیب هست و هم در معنای آن در ارتباط با گزاره . برای درک بهتر این موضوع کافی است این ترکیب را در گزاره و بیرون از گزاره مورد توجه قرار دهیم.

شکرالهی از نظر تکنیک در حداقل ها به سر می برد و با حداقل ها ما را به حداکثر ها می رساند . یک جانشینی ساده کافی است تا او ما را وارد دنیای خود و گروهش کند 

(ما مهربانی ات را

با چنگال و دشواری

از اعماق بیرون می کشیم/ص۱۵)

من و مای این شعرها تفکیک نا پذیرند. شکرالهی همان قدر از ما و گروه ما به خوبی حرف می زند که دیگران از من . می توانم بگویم که هیچ معنا تکنیک یا تصویری در این مجموعه تکرار نشده است. همنشینی کار خود را به خوبی انجام داده است . ما به سهل و ممتنعی دیگر برخورده ایم .

(پرنده ها میان همه چیز تخم گذاشته اند

اگر روسریت را باز کنی

کبوترانی بالقوه را کشته ای)

این شعرها از سبک گریزان است. بهترین توضیح برای این شعرها خواندن دوباره ی آن است . شاید تاثیر برخی متون و اشعار و اشخاص در این مجموعه آشکار باشد اما این اوست :

آنا شکرالهی.

 

 

 

 

انقلاب

 

اگرتوبمیری

دلم مثل ستاره ای دووور

تنگ می شود

اگرتوبمیری

ضدانقلاب هاانقلاب می کنند

ومن ازهوش خواهم رفت

اگر فردا چه می شود؟

 

اما ٬ آیا؟ نه!

کلیه هایم رامی فروشم تاانقلاب نشود

قاطی دل ها می شوم تاانقلاب نشود

اگرلازم باشد

خودم راباخودم تنها می گذارم تا نشود

دست باید می برم درزندگی

ویک عدد دندان درمی آورم ازسردرد

می خواهم به آنها بفهمانم که چیست

محتاج کمی ادبیاتم

تیغ را می تراشم

به گونه ها می گویم به وقت گریه سفت باشند درموقع پریشانی

به آنها میگویم به شماهم می گویند مرد!

 

به چین زلف خیلی هارفتم که عاشق برگردم

اما برگشتم

من باقطار بعدی هزار فاصله دارم

ایست!گاه بعدی من است

من عضوی ازاین سرزمینم

یک مترو هفتادو هشت سانتیمتر

یعنی

استخوانی پرازپوکی استخوان

یعنی

اگرتوبمیری

دلم مثل ستاره ای دووور

تنگ می شود

یعنی

اگر من بمیرم

یک نفر

ازمادونفر

خواهد مرد

 

خرمشهر

 

چه به چند دلیل:

اول

یاجدسیاوش!

پلاکم به گردنت

اگربلدوزر به خاکم بیفتد

آبروم رفت روی مین      نیامدی

سیم خاردار بودم         نفهمیدم کی ام

همبسترهمین خاکریز بودم ،جوان

نفهمیدم

چطوردوره ام کردندکه از اتفاق بیرون نیفتم

(به لیلا !که عاشق بودم)

به عکسم نگاه کنید

به موهای پشت سرم دراز

اشهدان لا...

واشهدمن کی ام؟

 

بی طرف نبودم که اطرافیانم گم

به آینه ای باقدوبالای تو

سرم را به سنگ زدند

نفهمیدم

 

خرمشهربودم

سدمعبر شدم

بوی باروت وآسمان ،جمعه بود

بزرگان نقشه ریختند ،مادرم اشک

دل ازمن کندی دادی به اجنبی

نفهمیدم

 

دراروند بود که دل به دریا زدم،گفتم:

عکس یادگاری را من می فهمم

وحلبچه ای که از کباب های شما دوسیخ کم آورده

اما شلمچه

چه ی آخر بود ومن

 نمی فهمیدم

 

 

صندلی خالی

 

درصندلی خالی باداست

مشتی چوب کبریت زیر پایم

خش می افتدبرصورتم

 

خسته ازاسمم

می شنوی؟

 

نمی شنود

صدای صداکردنت را نمی شنود

خالی ست

این قناری رابایدسربرید

هول نشو!

من می ترسم به جای تو

که ازدرخت افتاده ،نفسم بالابیاید

 

گفتم باشم کناررویاهایم

که این بادمرابه هیچ نمی انگارد

حالاتودورمن خط کشیده ای !

همین راازتومی خواستم

که بعدازچند هزاره ی لاقبا

این نخل

 هنوز عریان است

هنوز

دیگرنفس بالا نمی آید

این جا هواهمین است

 

فراموش نکن دستی را

که ترکیب این صندلی رابه هم زد و

ایستاد به جای من

که نفس کشیده نشود

درخت خانه ی ما

صبحانه ی پاییز نبود

که اینگونه ریخته شود کنار خودش

 

بهترکه باورنکنی

این برگ های سبزرابادنیاورده

که فراموش باد نام هرچه باد

درحیاط خلوت خانه ی ما

که مرابه یاد فروغ ،گریه می اندازد

ایستاده

پهن

شکسته

می رود

لب های مختصر

 

لب های مختصر

 

دارم کشیده می شوم به درازا

پایت را از دایره بیرون بکش !

بگذار این خط ادامه داشته باشد

ما چند نفریم

واین کلاغ...

 

جلوتر بیا !

این صندلی برای نشستن توایستاده است.

 

چقدر تلخ بود نشستن در تنهایی وبه جای چند نفر ...

کاش زبانم بند می آمد و لب تو لبخند نمی شد !

 

می دانم

این پنجره بسته نخواهد ماند

تالب های مختصرِ، چیزی بگوید

بادنیاموخته ایم که از هرطرف کنار بکشیم

مثل کولیانی که بی فکر نمی رقصند

می رقصند.

 

آلت قتاله

 

پرونده ی قطور

یعنی این که قاتل منم

مقتول هم بیاید

 خودش را معرفی کند

 

باچشمان درشت ،عاشق هم بودند

واین میخ، طوری فرو رفته در دیوار

که پای کسی درمیان باشد

 

جناب قاضی !

زندگی بدجوری مارا گرفته بود

فکرهای علی القاعده

روی سم مادیان

لاک صورتی پخش می کرد

واین ،یعنی این که

بازی باسوررئال هم

 شکل واقعی خودش رادارد  

 

در شبی که قرن حاضر

گربه زیر ماشین عروس رفت ودر نیامد

وقتل قرن بیستمی

که زمین راتا قیامت 

پشت درنگه می دارد

 

وامابعد

من –آدم این جوری –

برای رفتن به جایگاه شهود

پاهای خودم رادارم

وجناب عالی جناب همین پرونده

برعکس خودش

طوری می خندد

انگارازسرواقعیت افتاده است

که این طور

وول توی انگشت هایش رفته

بنویسد:

آلت قتاله ،ازهمه مهم تراست

اما

مهم تر از همه

آلت قتاله است!

 

انتخاب شده از مجموعه شعر (درباره ات بودم )سروده ی سیاوش سبزی

دختر فراری

 

دنیا   دختری فراری است

من    اهل زندگی نبودم

 

خیلی سعی کردم پز، پشت توپی

که من به او که او به من که من نگاه او به من ...   نشد

 

زیر خنده زدم

گریه مرا گرفت در گوشه ی اصفهان بغل

برد و برد و برد

این جا من دربندم

تو ازادی؟

 

حالا تو یعنی تو

تهران منی

می خواهم موهایت را قصیده کنم

با این فرق که از وسط ...          بگذریم !

انگار دارم حوصله را سر می برم          برای بریدن

جای مناسبی است.

  

من اهل قبورم 

                                                                                                                                                با هم بیا !

بگذار باد به موهایت چنگ بنوازد

این آبروی ماست که در پیاله می ریزند

 

زندگی  دو سی سالگی بود

ما       دو سی سالگی بودیم

بعد از این هم

بایست به نام خودت حرف بزن

من اهل قبورم

نشسته ام پای است

ببین که بود چگونه از کنار ما میگذرد رفت

دو عشق

دو نفرت

دو خوب

دو بد

تو بد بودی

          کبریت به این سیگار!